Thursday, September 06, 2007

خروس بی محل

ساعت 3 نیمه شب یک خروس ناگهان زد زیر آواز و چند بار پی در پی خواند: « قوقولی قوقو !»

برای من که اغلب تا ساعت 3-4 بیدارم این خروس بی محل نبود. در صدایش چیزی بود. اما برای همسایه سمت راستی ما او خروس بی محل بود و فحش نثار صاحبش کرد. ساعت 4 دوباره خواند و من از رختخواب با او همنوا شدم: « قوقولی قوقو». عیال غلتی زد و گفت: حتماً بلایی سرش می آورند! همسایه ی سمت چپ لنگه کفشی را به سمت صدا پرتاب کرد. خروس از جا پرید و لنگه کفش به پنجره ی همسایه روبروئی اصابت کرد. خروس از بامی به بام دیگر و از دیواری به دیوار دیگری می پرید و در نور مهتاب با صدای بلند فریاد می زد: « قوقولی قوقو».

خروس اکنون روی دیوار حیاط خلوط ما بود و هر لحظه ممکن بود همسایه ها گمان کنند که ما با او نسبتی داریم. ساعت 5 صبح بنابر یک ندای درونی جاروی دسته بلند را برداشتم و از پنجره پشتی به سوی او نشانه رفتم !

مثل شیر نر ایستاده بود و با چشمانی قرمزتر از تاجش دوباره خواند: « قوقولی قوقو !». به زعم من هم که طرفدار سر سخت چند صدایی هستم، او دیگر یک خروس کاملاً بی محل بود ! نمی توانستم با او همدردی کنم بچه هایم خواب بودند و جنون این خروس مشکل آفرین بود. اما در عین حال، شجاعت و بی پروائی اش در چنین زمانی، برایم غبطه انگیز و مثال زدنی بود با این همه او را به سمت حیاط خانه پشتی هل دادم و با احساسی آمیخته از شرم و دودلی به رختخواب برگشتم. هنوز تصویرش در ذهنم بود با تاجی خون رنگ و پروبالی رنگارنگ که در نور مهتاب برق می زد، گردنی افراشته و سینه ای ستبر...

از قماش خروس های اهلی شده و ماشینی نبود که اغلب یکدست و شیری رنگند، چرک شده و مثل ماست ترشیده به آدم نگاه می کنند و در حصارهای سیمان و فلز « قوقولی قوقو» از یادشان رفته است و بزرگترین هنر و همتشان جماع شبانه روزی با 360 مرغ ماشینی است. ساعت 6 دوباره ندای « قوقولی قوقو» به گوش رسید هر بار رساتر از قبل ! خواب از کله اهالی محل پریده بود هر کس فحشی، بسته به سطح فرهنگ و سوادش نثار خروس بی پروا می کرد.

اغلب او را تهدید به مرگ می کردند و به صاحبش فحش ها می دادند. در ضمن هر کس وابستگی اش را به او انکار می کرد و من در ذهنم برایش قفسی ساختم که پیش مابماند و تغذیه مناسبی داشته باشد و فعلاً سکوت کند تا زمان مناسب برسد !

اما این خروس آواره اهل این حرفها نبود. 50 سال قبل به خروسی بی محل می گفتند که خیلی قبل از طلوع آفتاب،یا سر ظهر آواز بخواند. اما در حال حاضر هرگاه بخواند بی محل است و گروهی را از خواب بیدار می کند.

ساعت 7 صبح ناگهان صدای خروس به جیغ و داد و قیل و قال عجیبی تبدیل شد. دیگر « قوقولی قوقو» نبود انگار یکی تخم هایش را یکی یکی می کشید و ... صدای همسایه ی روبرویی- راننده بنز خاور- بلند شد که: اصغر... بدو اون قوطی گریس رو از صندوق بغل ماشین بیار تا ترتیب این خروس بی پدر و مادر و بدم ! و بدین سان در روشنایی وقیح صبح تهران، مقعد خون رنگ خروس آزاد بومی به «گریس» آلوده شد، و اندکی بعد صدایش تبدیل شد به زوزه های یک توله سگ نفرین شده که آنفولانزا گرفته باشد.

علی دیواندری
تهران 15/6/1386

No comments: